September 10, 2007

سلولهای من


وقتی داریم در مورد خودمون فکر میکنیم درمورد زندگیمون ، اهدافمون ، احساساتمون ،این مسائل رومعمولا وابسته به چیزی به اسم روح و ذهن میدونیم بدون اینکه حتی ذره ای توجه به جسم خودمون داشته باشیم . جالبه من دیدم اکثر افراد فکر میکنن که این بدن مادی یه چیزه و درک و شعور و احساسات هم یه چیز دیگه یعنی اصلا تصوری بر اینکه شاید سلولهای دست من فرق اینکه دارن یه کار خوب رو انجام میدن یا بد رو نمیفهمن . مگر قرار نیست همین دست روز قیامت بر کارهای من شهادت بده ! من فکر میکنم تمام سلولها و حتی مولکولهای ما شعور دارن ، میفهمن ، احساسات ما رو میفهمن ،اصلا عملکردشون موقعی که ما خوشحالیم با موقعی که ناراحتیم کاملا متفاوته . چطور من ِ انسان که از میلیاردها سلول ساخته شدم شعور و درک دارم اونوقت سلولهایی که منو ساختن هیچ درکی ندارن! شاید این کمی غیر واقعی به نظر بیاد ولی این دلیل نمیشه که چون نمیتونیم چیزی رو خوب درک واثبات کنیم کلا وجودش رو منکر بشیم . اگر یه نگاهی به مکانیسمهای داخل سلول بندازیم ، میبینیم این همه مولکول با چه شعور و درکی دارن کار میکنن ، اگر اشتباه بکنن اشتباهشون رو شناسایی میکنن و سریع اصلاحش میکنن ، وقتی که یه سلول هیچ وظیفه و مسئولیتی داخل بدن نداره میدونه که باید بمیره و بیخود غذا و انرژی موردنیاز بقیه رو مصرف نکنه به خاطر همین مولکولهایی داخلش فعال میشن که سلول رو وارد فاز مرگ میکنه . اگر شما یه همچین شعور و درکی رو توی یک جامعه انسانی دیدید! سلولهای ما فرق اینکه شخص خوشحاله یا ناراحت یا اینکه داره ناگهانی میمیره رو میفهمن ، سلولهای ما مرگ شخص رو دوست ندارن (حتی اگه ساعتها بعد از مرگ فرد اون سلول از بین بره) و به زنده بودن عکس العمل نشون میدن . مثال بارزش در مورد یه آزمایشه که برای خلبانها و فضانوردها انجام میشه . این افراد باید بتونن نیروی گرانشی شدیدی که موقع اوج گرفتن بهشون وارد میشه رو تحمل کنن . آستانه تحمل انسان در مقابل مقدار زیاد این نیرو خیلی کمه و فرد به خاطر کند شدن جریان خون و در نهایت از کار افتادن گردش خون اول دچار حالت تهوع و بعد وارد فاز مرگ میشه . این بماند. موقعی که ما از چیزی خوشمون میاد و ازش لذت میبریم توی بخشی از مغزمون داره ماده ای به نام دوپامین ترشح میشه . یعنی ایجاد حس لذت وابسته به ترشح این ماده است . موقعی که فرد توی آزمایش تحت این فشار شدید قرار میگیره حالش بد میشه و بعد بیهوش میشه (ورود به فاز مرگ) تا بیهوش میشه آزمایش رو متوقف میکنن و بلافاصله فرد به هوش میاد البته با خنده و کلی حال کردن و به زبان خودمون ابراز اینکه ، ایول ! چقدر باحال بود !

بریم توی مغز ، تا آزمایش متوقف شد و شخص از فاز اولیه مرگ خارج شد سلولهای بخش احساسات مغز شروع میکنن به ترشح دوپامین ، به خاطر همین فرد وقتی به هوش میاد کلی حال میکنه ! وجود این دوپامین برای چیه ؟ برای اینکه شخص از این زنده و مرده شدن حال بکنه !؟ نه من فکر میکنم یه شعور عظیم در سلولهای ما هست که فرق زنده بودن و مردن ، فرق خوشحال بودن و ناراحت بودن رو میفهمه و بهش عکس العمل نشون میده . سلولهای ما زنده بودن رو، مسئولیت داشتن رو کاملا درک میکنن . چطور من ِ انسان اینها رو نمیتونم درک کنم !