ساعت 3 تا 5 ، نزدیک افطار ، وقتی قند خونت اونقدر پایینه که فقط زنده بودن رو کفایت میکنه و اونوقت درس بیوشیمی فیزیک !
خیلی خوشم اومد از این درس . ذهن آدم رو حال میاره . برای ماها که درسهامون بیشترش حفظیه خیلی لازمه . درمورد بیوشیمی فیزیک و پدیده های مربوط بهش در آینده خواهم نوشت .
September 27, 2007
اندر احوالات بیوشیمی فیزیک
Posted by Mahzad at 6:58 AM |
Labels: نوشته های مهزاد
September 22, 2007
داستان سنت مارتین! امدادی به علم ,به بشر
این واقعهِ مبارک برای الکسیس سنت مارتین رخ داده و امدادی بوده به دکتر ویلیام بومن.
داستان برمیگرده به سال 1822 وقتی سنت مارتین-جوان کانادایی الاصل که آدمی لا ابالی و میگسار بوده و شغلشم صیادی بوده روزی در کافه ای در جزیرهِ ماکیناک در حال خوش گذرانی بر اثر در رفتن گلوله ای از یک تفنگ زخمی میشه! حضارم که کلی میترسن سریع میفرستن دنبال تنها پزشک که همون دکتر بومن بوده. دکتر بومن پزشک ارتش آمریکا بوده و در یک قرارگاه خدمت میکرده. دکتر بومن میآد و با معاینهِ زخم میبینه که پهلوی سنت مارتین به اندازهِ یک کف دست زخم شده و قسمتی از معده هم رفته و سوراخ شده و داخل معده نمایان بوده. دکتر بومن اعلام میکنه که بیمار حداکثر 20 دقیقه دوام میآره و خواهد مرد. اما در کمال حیرت و نا با وری سنت مارتین جوان زنده میماند و زخمش هم بدون عمل جراحی( که به گفته خوذش عمرا به اون تن در میداده!) التیام پیدا میکنه.
اینکه جثهِ عظیم سنت مارتین و طبیعت مقاوم و سرسختش به زنده موندنش کمک کرد یا بخت و اقبال یارش بود و یا اصلا خوش دست بودن دکتر بومن به دادش رسید آلله اعلم! اما زنده موندنش کلی به درد دنیای زیست شناسی و پزشکی خورد!
....ادامه دارد
Posted by Ghazaleh at 10:38 AM |
Labels: نوشته های غزاله
September 16, 2007
دشمنان طبیعی
آزولا یه نوع سرخسه که میتونه نیتروژن رو تثبیت کنه . یعنی نیتروژن هوا رو بگیره و به صورت یه ترکیب قابل استفاده گیاهان یعنی نیترات در بیاره . گویا یکی از مسئولان دست اندر کار در وزارت کشاورزی بر اساس کارهایی که در کشورهای خارجی (فیلیپین) شده طرح میده که این سرخس رو وارد تالاب انزلی بکنن تا بشه از آب تالاب برای کشاورزی استفاده کرد. آزولا سرخس بومی تالاب انزلی نیست ، رشدش خیلی سریعه و تقریبا تمام سطح تالاب رو داره می پوشونه و این به معنای نرسیدن نور و اکسیژن به موجودات درون تالابه . یعنی باید فاتحه ماهیهای تالاب رو خوند. در ممالک خارجه که این سرخس بومیه اونجاست و برای کشاورزی ازش استفاده کردن یه ماهیه بومی اون تالابها هم وجود داره که غذاش این سرخسه و نمیذاره مقدارش توی تالاب خیلی زیاد بشه . کاش کسی هم پیشنهاد بده که اون ماهی رو هم بیان توی تالاب انزلی پرورش بدن تا هم از شر معضل آزولا راحت بشیم و هم از پرورش اون ماهیها درآمد داشته باشیم .
Posted by Mahzad at 9:15 AM |
Labels: نوشته های مهزاد
September 13, 2007
سنگهایی از معدن درون
فکر می کنید اینها چی هستن!؟ اینها سنگ و کانیهایی که از توی معدن استخراج کرده باشن نیستن .اینها محصول معدنی داخل شکم ما هستن! سنگ کلیه! میبینید چقدر جالب و خوشگلن البته پدر افراد بیمار رو هم درآوردن!
از این سایت میتونید عکسهای بیشتر و جنس این سنگها رو ببینید.
Posted by Mahzad at 2:16 AM |
Labels: نوشته های مهزاد
September 10, 2007
سلولهای من
وقتی داریم در مورد خودمون فکر میکنیم درمورد زندگیمون ، اهدافمون ، احساساتمون ،این مسائل رومعمولا وابسته به چیزی به اسم روح و ذهن میدونیم بدون اینکه حتی ذره ای توجه به جسم خودمون داشته باشیم . جالبه من دیدم اکثر افراد فکر میکنن که این بدن مادی یه چیزه و درک و شعور و احساسات هم یه چیز دیگه یعنی اصلا تصوری بر اینکه شاید سلولهای دست من فرق اینکه دارن یه کار خوب رو انجام میدن یا بد رو نمیفهمن . مگر قرار نیست همین دست روز قیامت بر کارهای من شهادت بده ! من فکر میکنم تمام سلولها و حتی مولکولهای ما شعور دارن ، میفهمن ، احساسات ما رو میفهمن ،اصلا عملکردشون موقعی که ما خوشحالیم با موقعی که ناراحتیم کاملا متفاوته . چطور من ِ انسان که از میلیاردها سلول ساخته شدم شعور و درک دارم اونوقت سلولهایی که منو ساختن هیچ درکی ندارن! شاید این کمی غیر واقعی به نظر بیاد ولی این دلیل نمیشه که چون نمیتونیم چیزی رو خوب درک واثبات کنیم کلا وجودش رو منکر بشیم . اگر یه نگاهی به مکانیسمهای داخل سلول بندازیم ، میبینیم این همه مولکول با چه شعور و درکی دارن کار میکنن ، اگر اشتباه بکنن اشتباهشون رو شناسایی میکنن و سریع اصلاحش میکنن ، وقتی که یه سلول هیچ وظیفه و مسئولیتی داخل بدن نداره میدونه که باید بمیره و بیخود غذا و انرژی موردنیاز بقیه رو مصرف نکنه به خاطر همین مولکولهایی داخلش فعال میشن که سلول رو وارد فاز مرگ میکنه . اگر شما یه همچین شعور و درکی رو توی یک جامعه انسانی دیدید! سلولهای ما فرق اینکه شخص خوشحاله یا ناراحت یا اینکه داره ناگهانی میمیره رو میفهمن ، سلولهای ما مرگ شخص رو دوست ندارن (حتی اگه ساعتها بعد از مرگ فرد اون سلول از بین بره) و به زنده بودن عکس العمل نشون میدن . مثال بارزش در مورد یه آزمایشه که برای خلبانها و فضانوردها انجام میشه . این افراد باید بتونن نیروی گرانشی شدیدی که موقع اوج گرفتن بهشون وارد میشه رو تحمل کنن . آستانه تحمل انسان در مقابل مقدار زیاد این نیرو خیلی کمه و فرد به خاطر کند شدن جریان خون و در نهایت از کار افتادن گردش خون اول دچار حالت تهوع و بعد وارد فاز مرگ میشه . این بماند. موقعی که ما از چیزی خوشمون میاد و ازش لذت میبریم توی بخشی از مغزمون داره ماده ای به نام دوپامین ترشح میشه . یعنی ایجاد حس لذت وابسته به ترشح این ماده است . موقعی که فرد توی آزمایش تحت این فشار شدید قرار میگیره حالش بد میشه و بعد بیهوش میشه (ورود به فاز مرگ) تا بیهوش میشه آزمایش رو متوقف میکنن و بلافاصله فرد به هوش میاد البته با خنده و کلی حال کردن و به زبان خودمون ابراز اینکه ، ایول ! چقدر باحال بود !
بریم توی مغز ، تا آزمایش متوقف شد و شخص از فاز اولیه مرگ خارج شد سلولهای بخش احساسات مغز شروع میکنن به ترشح دوپامین ، به خاطر همین فرد وقتی به هوش میاد کلی حال میکنه ! وجود این دوپامین برای چیه ؟ برای اینکه شخص از این زنده و مرده شدن حال بکنه !؟ نه من فکر میکنم یه شعور عظیم در سلولهای ما هست که فرق زنده بودن و مردن ، فرق خوشحال بودن و ناراحت بودن رو میفهمه و بهش عکس العمل نشون میده . سلولهای ما زنده بودن رو، مسئولیت داشتن رو کاملا درک میکنن . چطور من ِ انسان اینها رو نمیتونم درک کنم !
Posted by Mahzad at 7:54 AM |
Labels: نوشته های مهزاد
دنبال تو بودن
گاهی بعضی خرده میگیرن که چرا بیخودی میخواید همه چی رو الهی جلوه بدین و حتی اگه در مورد شست پاندا هم میخواید حرف بزنید یه جوری بلاخره قضیه رو میکشونید به خدا . من فکر میکنم یه کتاب زیست یا شیمی یا هر علمی از یه کتاب معارف بهتر میتونه خدا، عظمتش و عشقش رو برای انسان اثبات کنه . چون کاری میکنه که با چشمهای خودت این عظمت رو ببینی نه بر اساس درک و بینش شخص نویسنده . اما اگه بخوای مثل حافظ رندانه جواب این حرفها رو بدی میشه این شعر که بدجور به دلم نشسته :
چون چشم تو دل می برد از گوشه نشینان
دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست
Posted by Mahzad at 6:20 AM |
Labels: نوشته های مهزاد
September 9, 2007
قانون طبیعت
وقتی هشت پا ، یه کوسه رو میخوره! خب قانون طبیعته ، وقتی داری میخوری حواست باشه که خودت هم بلاخره خورده میشی . همیشه ، قویتری وجود داره . مصداق بارز ای کشته که را کشتی ... !
Posted by Mahzad at 11:59 AM |
Labels: نوشته های مهزاد
September 8, 2007
نگاه کن
این دوتا شاهکار هنری ، دو نوع کرم پهن آبزی هستن که کف دریا زندگی می کنن . اینها همونهایی هستن که میگیم جز ساده ترین پر سلولیهان. رده بندی موجودات رو مثل شعر الف ب پ ت ث پشت سر هم میگیم ، گاهی هم بد نیست یه نگاهی به این همه اسمی که حفظ میکنیم بندازیم .
Posted by Mahzad at 6:17 AM |
Labels: نوشته های مهزاد
September 7, 2007
هدف
میگن کسی از انیشتن پرسید ، سرعت نور چقدره؟ گفت صبر کنید و رفت کتاب باز کرد و گفت 300000 کیلومتر در ثانیه . شخص تعجب کرد و گفت : شما که نظریه نسبیت رو ارائه کردین باید بهتر از هر کس دیگه سرعت نور رو بدونین واسه چی رفتین کتاب باز کردین . و انیشتن پاسخ داد: اون چیزی که توی کتاب وجود داره ، خب هست ، ذهن من باید جای چیزهایی باشه که توی کتاب نیست !
اینکه چقدر این داستان واقعیت داره مهم نیست ، مهم اینه که یاد بگیریم علم ، یاد گرفتن کشف شده ها نیست ، علم ، استفاده از کشف شده هاست . شاید شما 10 جلد کتاب تکست خونده باشید اما تا نتونید از خوانده هاتون استفاده کنید و اطلاعاتتون رو در زمینه های مختلف بسط بدید عملا هیچ دانش و علمی ندارید . هدف از این وبلاگ آموزش یا گفتن خبرها ومسائل روز علمی و امثالهم نیست . هدف پیدا کردن ارتباط ِ . هدف استفاده از دانشمون هر چند پیش پا افتاده باشه، برای درک بهتر از پدیده های اطرافمونه . هدف نگاهیست دوباره به دنیای اطراف .
Posted by Mahzad at 1:02 AM |
Labels: نوشته های مهزاد
September 4, 2007
بسم الله
آغاز تنها با نام یکیست ، پس به نام تو......
Posted by Mahzad at 9:17 AM |
Labels: نوشته های مهزاد